مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

مرور و ارزيابي 59 روز گذشته !

اگه بخوام يه ارزيابي از ابتداي سال 92 تا اينجا داشته باشم ، با صراحت ميگم اصلا ً تا به اينجا سال خوبي رو پشت سر نگذاشتم !!!! البته شكر خدا همه خوب و سلامتن و كلي جشن و مراسم و ... داشتيم اما بدي هاش به خوبي هاش مي چربيد ....  بيماري ها و اضطراب هايي كه تا به حال يقه ام رو محكم گرفته بود و نگذاشت كه طعم شيرين ِ مهموني ها و .... رو بچشم . اميدوارم كه با تغييراتي كه دوباره توي شرايطمون داديم ، بتونيم دوباره آرامش رو به سه تامون برگردونيم . بعد از تعطيلات نوروزي كه پروژه ي از شير گرفتن مهبد رو داشتم و با تمام سختي هايي كه داشت ، پشت سر گذاشتيمش ! اگرچه تمام اون نكات ظريف ِ از شير گرفتن رو بخوبي رعايت كردم و به هر آنچه بزرگترها و حتي پزشك ...
28 ارديبهشت 1392

حديث ِ دوست !

الان توي يه دنياي به اصطلاح مجازي هستيم كه موج ِ صميميت و صفا و مهرباني ِ دوستامون ما رو به اين پست كشونده ، يه دنياي با صفا و پر از دوست ، دوستايي كه هميشه و همه جا حضورشون برامون ارزشمند بوده و ما رو همه جوره همراهي كردن و از تجربياتشون ، راهنماييهاشون و .... بهره مندمون كردن ! ميگم همين دنياي با صفا تو رو كلي معروفت كرده ها ................. چند روز پيش كه به مطب دكتر عليمحمدي مراجعه كرده بوديم تا ببينم چرا تب ميكني و حالت سرما خوردگيت برطرف نميشه يه ني ني ِ ناز رو ديديم كه با توي بغل مامانش خيلي آروم نشسته و ماماني ِ مهربونش با لبخندش نظرمون رو جلب كرد و بعد سوال كرد : آقا مهبد ؟؟! بله اين آقا پسر ِ ناز ، آرمان جون بود كه به تازگي باهاش ...
24 ارديبهشت 1392

شيطنت

سلام قند عسلي ِ مامان ، سلام گل پسري من ..... اينروزها شيطنت هات ديگه داره يه خورده خطرناك ميشه و بايد خيلي خيلي بيشتر مراقبت باشيم . ديشب مهمون داشتيم و من ميخواستم قبل از اومدنشون يه خورده خونه رو مرتب كنم و بابا مهدي براي خريد به بيرون از خونه رفته بود ..... خلاصه يه جارو برداشتم و رفتم توي راه پله و شما هم طبق معمول دنبالم دويدي ، هنوز به پله ي دوم نرسيده بودم كه در رو محكم بهم كوبيدي و از پشت با كليدي كه روش بود قفل كردي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اينقدر اين كار رو سريع انجام دادي كه مغزم هنگ كرد و نتونست فرماني براي اينكه جلوت رو بگيرم صادر كنه ......اين اولين باري بود كه با كليد در رو قفل ميكردي ، هر چي بهت گفتم در رو باز كن تا مامان ...
18 ارديبهشت 1392

خ مثل " خودم "

چند وقتيه كه يه شخصيتي همراه مهبد داره بزرگ ميشه و اينروزها شده همراه لحظه به لحظه اش  و توي همه ي كارهاي روزانه از غذا خوردن و لباس پوشيدن و نقاشي و حتي آشپزي لحظه اي تنهاش نميزاره .... و اون شخصيت كسي نيست به جز " خودم " كه مهبد صداش ميزنه " حودم " بعله آقا مهبد قصه ي ما روز به روز داره بيشتر از قبل خودش رو مي شناسه و به توانايي هاش پي مي بره ! همش در حال تلاشه كه لباس هاش رو خودش بپوشه ، كفش هاش رو خودش پا كنه ، غذاش رو خودش بخوره ، دست هاش رو خودش بشوره و حتي توي جارو كردن بدو بدو مياد و ميگه : " حودم   " .... اگه دلش بخواد كاري رو خودش انجام بده و نتونه ، كلافه ميشه و ميگه " نميتونه " !!! ولي من تشويقش ميكنم و ميگ...
17 ارديبهشت 1392

ارديبهشت ِ پر ماجرا

همچنان ارديبهشتمون رو سپري ميكنيم و كلي ماجراها از ابتداش داشتيم تا امروز كه پانزدهمه ، گرچه قبلا ً همش رو واست نوشتم ولي يه بار ديگه مرور ميكنيم و آنچه كه برايت خاطره نكردم رو ثبت ميكنم . روز اول اين ماه رو كه شروع ِ مهد كودك رفتنت بود ، روز دوم تولد بابا مهدي ، روز مادر و روز معلم و تولد كسري ( پسر عمه ) ، هم توي همين ماه بود كه همشون واسه خودش برنامه اي خاص داشت ! از روز معلم خيلي خلاصه بگم كه رفتيم مهد و واسه همه ي مربي هات گل و كادو برديم و از زحماتشون قدرداني كرديم  چند روزي بود كه حال خوبي نداشتي بردمت دكتر و تشخيص اين بود كه خروسك گرفتي و بعد هم يه سري دارو و .... بعد از چند روز بهتر كه شدي ، هنوز بهبودي ِ كامل پيدا نكرده بو...
15 ارديبهشت 1392

سورپرايز

يه سورپرايز خوشگل از طرف بابا مهدي مهربون ديشب به مناسبت روز زن اتفاق افتاد كه هنوز شيريني شو دارم مزه مزه ميكنم . دستت درد نكنه مهدي جون كه كلي خوشحالم كردي . البته به جز سورپرايز كردن من يه نكته  ي حائز اهميت ديگه هم داشت و اون فرهنگ سازي واسه ي مهبد بود . يه خاطره ي شيريني كه قشنگيِ اين سورپرايزو دو چندان ميكنه اين بود كه وقتي هديه رو از بابا مهدي گرفتم و بسي خوشحالي كردم و بعد هم تشكر و بوسه و .... مهبد متعجب مشغول تماشاي رفتار هيجان زده ي من بود كه بدو بدو رفت كيف مهد كودكش رو آورد و با سرعت هر چه تمام تر دست كرد توي كيفش و يه مداد در آورد و گفت " منم اينو حَريدم " وااااااااااااي كه هر چي بگم كم گفتم . اينقدر با مزه ...
11 ارديبهشت 1392

مادر سر چشمه گیتی...

غنچه ای در سبزه زار زیبای طبیعت شکفت و کلمه ی مادر ، در پهنه گلبرگان سرخ آن  بیرون جهید و خود را در آسمان بیکران آبی  سوار بر بال پرنده محبت دید.  آری! به راستی مادر کیست که گیسوانش هم چون گیسوان فرشته طلایی است؟ مادر کیست که زمزمه محبتش لالایی است؟  مادر آنست که گهواره چوبین فرزندش را از لابلای صخره ها و از میان آبشارها و صدها گل زیبای یاسمن بیرون می کشد و با دستان مهرآمیزش آن را تکان می دهد... مادر آنست که اشکش همچون شبنم بر قلب گلبرگ ، گل عشق است، صدایش هم چون مرغ غزل خوان در طبیعت است و بوسه اش همچون نور خورشید بر سبزه زار است و استواریش همچون کوهی بر دل خاک... مامان عزيزم روزت را ارج می نهم و بوسه میزنم بر جا...
11 ارديبهشت 1392

ماجراهاي مهبد و مهد كودك - قسمت دوم

الان دقيقاً 9 روزه كه به مهد كودك ميري ، ولي همچنان صبح ها بي قراري ميكني و دوست نداري كه بدون من اونجا بموني ، ولي وقتي تماس مي گيرم مربي هاي مهربونت ميگن كه ديگه ساكت شده ولي همچنان با بچه هاي هم سنش بازي نمي كنه !!! ميگن كه مهبد همش دوست داره كه بره تو كلاس بچه هاي پيش دبستاني و با اونها بازي كنه ...... البته خودم دليل اين موضوع رو ميدونم چون هميشه همبازي هات بزرگتر از خودت بودن مهرزاد و مازيار و مهرداد 3 تا همبازي شيطون تو كه هميشه از بازي كردن باهاشون لذت مي بردي .... به خانوم مرادي مسئول بهداشت و تغذيه خيلي وابسته شدي  و دوست نداري پيش هيچ كس ديگه اي بموني ، بيچاره خانوم مرادي ميگه از بس مهبد پشت مانتو ام رو گرفته و راه اومده حس م...
10 ارديبهشت 1392

خواهر ِ مهبد !!!

ميتونيد تصور كنيد اگه مهبد يه خواهر داشت چه شكلي ميشد ؟؟!؟ شبيه مهبد ؟!؟ بعله آقا مهبد قصه ي ما يه خواهر داره كه مثل خودش ناز نازيه و يه عالمه موي خوشگل داره شنيدن كي بود مانند ديدن ؟!   ميتونيد خودتون ببينيد حالا باورتون شد كه خواهر ِ مهبد چقدر شبيه خودشه و چقدر موهاش قشنگه ...!! ...
9 ارديبهشت 1392